part70
چند دقیقه بعد
تق تق تق
اشکامو پاک کردم
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: منم
ا/ت: بیا
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: چرا پتو کامل گذاشتی رو خودت
ا/ت: یکم لباس خوابم بده
تهیونگ: خجالت میکشی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: باششه ولی کی بود تو خونه من میگفت که..
ا/ت: بسه چیزی نگو
تهیونگ: ببخشید
ا/ت: چرا اومدی؟
تهیونگ: عشقم چیشده عصبانی امشب
ا/ت: چیزی نیست
تهیونگ: ا/ت راستشو بگو
ا/ت:هیچی نیست
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: خب راستش خستم میخوام بخوابم
تهیونگ: باشه صبر کن ا/ت دستت چرا زخمی شده
ا/ت: چیزی نیست
تهیونگ: ا/ت گردند این زخم ها چی هستند؟
ا/ت: خوردم به میز گردنم و دستم زخمی شدند
تهیونگ: مطمئنی؟
ا/ت: آره نگران نباش برو میخوام بخوابم
تهیونگ: باشه شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
فردا
تق تق تق
جواب ندادم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت:...
درو باز کرد
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: همم
تهیونگ: چرا عوض نکردی میخوایم بریم
ا/ت: باشه میشه یه لباس از تو کمدم بهم بدی؟
تهیونگ: بیا من میرم بیرون تو بپوش
ا/ت: اهمم باشه
چند ساعت بعد
تو شرکت بودم دیدم چندتا مردی که لباس سیاه پوشیدند اونجا بودند
*: منو یادته پس سریع کارو تموم کن
ا/ت: باشه
رفتم طبقه بالا و دفتر پدربزرگم
الان کجا پیداش کنم
ده دقیقه بعد
ده دقیقست هنوز پیداش نکردم یه کشو دیدم سندها سریع رفتم بازش کردم و چندتا قرارداد و برگه دیدم سریع عکسشون گرفتم
در باز شد
تهیونگ: پدربزرگ
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: تو اینجایی؟ پدربزرگ کجاست؟
ا/ت: همم نمیدونم کجاست؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اومدم اتاقشو مرتب کنم
تهیونگ:پدربزرگ دوست نداره به وسایلش دست بزنی
ا/ت: خب باشه من هنوز دست نزدم بریم بیرون
تهیونگ: چرا اون کشو بازه
ا/ت: کدوم؟ اها این نمیدونم منم وقتی اومدم باز بود
تهیونگ: درشو ببند بیا بیرون
ا/ت: همم باشه تو برو منم میام
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت چند دقیقه بعد هم من رفتم بیرون و عکسارو فرستادم و بهش پیام دادم
ا/ت: قول دادی کسی نباید بفهمه کار من بوده
هیون: باشه عشقم مرسی💞
گوشیمو خاموش کردم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: بله
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: احساس میکنم حالت خوب نیست
ا/ت: نه خوبم
تهیونگ: چرا دست هات میلرزه ترسیدی
ا/ت: نه
تهیونگ: پس چیشده ببینمت تب داری
ا/ت: خوبم نگران نباش
تهیونگ: یعنی چی نگران نباش تو از دیشب تا الان خوب نیستی برو خونه استراحت کن
ا/ت: نه نمیخوام
تهیونگ: عزیزم برو
ا/ت: میگم نمیخواد میشه اصرار نکنی
تهیونگ: دوباره غش میکنی
ا/ت: کارت به کاره خودت باشه
تهیونگ: باشه من میرم ولی یه روز میفهمم چرا اینقدر الان استرس داری و ترسیدی که حتی تب داری دیشب چه اتفاقی افتاده ا/ت خودت بهم بگو
ا/ت: چیزی نیست برو
تهیونگ: باشه
#فیک
#سناریو
تق تق تق
اشکامو پاک کردم
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: منم
ا/ت: بیا
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: چرا پتو کامل گذاشتی رو خودت
ا/ت: یکم لباس خوابم بده
تهیونگ: خجالت میکشی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: باششه ولی کی بود تو خونه من میگفت که..
ا/ت: بسه چیزی نگو
تهیونگ: ببخشید
ا/ت: چرا اومدی؟
تهیونگ: عشقم چیشده عصبانی امشب
ا/ت: چیزی نیست
تهیونگ: ا/ت راستشو بگو
ا/ت:هیچی نیست
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: خب راستش خستم میخوام بخوابم
تهیونگ: باشه صبر کن ا/ت دستت چرا زخمی شده
ا/ت: چیزی نیست
تهیونگ: ا/ت گردند این زخم ها چی هستند؟
ا/ت: خوردم به میز گردنم و دستم زخمی شدند
تهیونگ: مطمئنی؟
ا/ت: آره نگران نباش برو میخوام بخوابم
تهیونگ: باشه شب بخیر
ا/ت: شب بخیر
فردا
تق تق تق
جواب ندادم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت:...
درو باز کرد
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: همم
تهیونگ: چرا عوض نکردی میخوایم بریم
ا/ت: باشه میشه یه لباس از تو کمدم بهم بدی؟
تهیونگ: بیا من میرم بیرون تو بپوش
ا/ت: اهمم باشه
چند ساعت بعد
تو شرکت بودم دیدم چندتا مردی که لباس سیاه پوشیدند اونجا بودند
*: منو یادته پس سریع کارو تموم کن
ا/ت: باشه
رفتم طبقه بالا و دفتر پدربزرگم
الان کجا پیداش کنم
ده دقیقه بعد
ده دقیقست هنوز پیداش نکردم یه کشو دیدم سندها سریع رفتم بازش کردم و چندتا قرارداد و برگه دیدم سریع عکسشون گرفتم
در باز شد
تهیونگ: پدربزرگ
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: تو اینجایی؟ پدربزرگ کجاست؟
ا/ت: همم نمیدونم کجاست؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا/ت: اومدم اتاقشو مرتب کنم
تهیونگ:پدربزرگ دوست نداره به وسایلش دست بزنی
ا/ت: خب باشه من هنوز دست نزدم بریم بیرون
تهیونگ: چرا اون کشو بازه
ا/ت: کدوم؟ اها این نمیدونم منم وقتی اومدم باز بود
تهیونگ: درشو ببند بیا بیرون
ا/ت: همم باشه تو برو منم میام
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت چند دقیقه بعد هم من رفتم بیرون و عکسارو فرستادم و بهش پیام دادم
ا/ت: قول دادی کسی نباید بفهمه کار من بوده
هیون: باشه عشقم مرسی💞
گوشیمو خاموش کردم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: بله
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اهمم
تهیونگ: احساس میکنم حالت خوب نیست
ا/ت: نه خوبم
تهیونگ: چرا دست هات میلرزه ترسیدی
ا/ت: نه
تهیونگ: پس چیشده ببینمت تب داری
ا/ت: خوبم نگران نباش
تهیونگ: یعنی چی نگران نباش تو از دیشب تا الان خوب نیستی برو خونه استراحت کن
ا/ت: نه نمیخوام
تهیونگ: عزیزم برو
ا/ت: میگم نمیخواد میشه اصرار نکنی
تهیونگ: دوباره غش میکنی
ا/ت: کارت به کاره خودت باشه
تهیونگ: باشه من میرم ولی یه روز میفهمم چرا اینقدر الان استرس داری و ترسیدی که حتی تب داری دیشب چه اتفاقی افتاده ا/ت خودت بهم بگو
ا/ت: چیزی نیست برو
تهیونگ: باشه
#فیک
#سناریو
- ۳۵.۴k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط